خاطره ای از زبان خواهر خانم شهید مرتضی ترابی کمال

یک روز سرد زمستانی که برف سنگین آمده بود ایشان همراه همسر و فرزندانشان به منزل ما آمدند.همسایه صمیمی ما همسرش به منطقه جنگی رفته بود که شهید یک پارو از حیاط خانه ما برداشت و رفت حیاط منزل همسايه مون رو پارو کرد …
ساعتی در سرما به این کار پرداخت و از سرمادستانش تاول زده بودو گفت اینها در خانه مرد ندارند و باید به آنها کمک کنم.
ایشان تحت هر شرایطی به فکر کمک به دیگران بود.