یک خاطره

در سال ۷۳ در درگیری با ضد انقلاب به شدت مجروح شده بود، او را به بیمارستان نقده انتقال داده بودند، با وضعیت دشوار جسمی که برایش پیش آمده بود اجازه نداد کسی خبر مجرومیت اش را به من بدهد و خودش به من زنگ زد و گفت: من در نقده هستم، مسئله مهمی نیست کمی پایم زخمی شده فقط خواستم در جریان باشید، اما با توجه به شناختی که از او داشتم به سرعت خود را به نقده رساندم، رنگ اش به شدت پریده بود و در شرایط دشواری قرار داشت اما معتقد بود:« این ها در مقابل دین وانقلاب بسیار کم است».