“رسول” به سال ۱۳۳۹ در خانواده‌ای مذهبی در شهر “ملایر” دیده به جهان گشود. او تنها پسر خانواده بود. با زمزمه تقوا و نجوای ایمان رشد کرد و بالید. در سن شش سالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدایی را در مدرسه “پانزده بهمن” در زادگاه خود با نمره‌های خوب به پایان رساند.
روحیه بلند رسول از همان کودکی، از او شخصی مردانه پدید آورد و هوش و ذکاوت و رفتار مردانه‌اش او را از همکلاسیهایش ممتاز نمود. اول دبیرستان بود که به نماز می‌ایستد.
خانواده رسول مدتی به “اهواز” مهاجرت می‌کنند و رسول، سال دوم و سوم دبیرستان را در آنجا می‌گذراند در اهواز، رسول بیشتر اوقاتش را در تنهایی و سیر و سلوک معنوی سپری می‌کند. پس از بازگشت از اهواز، در ملایر به هنرستان فنی می‌رود و به ادامه تحصیل می‌پردازد.
رسول در هنرستان فنی، در شهر کوچک ملایر، به رغم کمبود اطلاعات، با مطالعه کتابهای گوناگون، با الفبای سیاست آشنا می‌شود و از همان زمان، وارد مسایل اجتماعی و سیاسی می‌گردد. او در سالهای آخر هنرستان، که همزمان با شروع انقلاب بود. بیشتر اوقات خود را در محافل مذهبی مجالس سخنرانی سپری می‌کند.
در هنرستان انشاهای سیاسی می‌نویسد و برای همکلاسیهایش می‌خواند. معلم ادبیات وی در این‌باره می‌گوید: “یک بار رسول انشایی نوشته بود که وقتی سر کلاس خواند، به او گفتم: پسر جان! با این حرفها مواظب باش سرت را به باد ندهی”. بعدها فهمیدم که رسول واقعا فردی شجاع و پرشهامت است.”
پایبندی حیدری به دستورهای دینی و دلسوزی‌اش نسبت به پابرهنگان، او را جلودار حرکتهای مردمی‌در شهر ملایر می‌کند. با اوج‌گیری انقلاب اسلامی، رسول به مبارزات و فعالیتهایش علیه رژیم وسعت می‌بخشد و بیشتر اوقات خود را صرف پخش اعلامیه‌ها و نوارهای حضرت امام خمینی (قدس سره) می‌کند.
رسول، برای از بین بردن عوامل فساد و تباهی قشر جوان، سخت تلاش کند مادرش می‌گوید: “یک شب به اتاق رسول رفتم، دیدم خیلی ناراحت و پریشان است. در خواب با خودش حرف می‌زد، نگران شدم بیدارش کردم و از او پرسیدم: چرا ناراحتی؟ چی شده؟ گفت: “مادر، تو خواب می‌دیدم که اشرف را ترور کردم.”
او در تشکلهای مردمی و ترغیب قشر جوان، به راهپیمایی و تظاهرات علیه رژیم به فعالیت می‌پردازد و فعالیتهای مذهبی و سیاسی انجام میدهد. در راهپیمایی‌ها بعنوان جلودار حرکت میکند. یک بار نیز توسط نیروهای شهربانی دستگیر و مورد ضرب و شتم واقع می‌شود، اما مصمم‌تر از پیش به تلاشهای انقلابی خود تا تحقق انقلاب اسلامی در شهر ملایر ادامه می‌دهد. روزهای پیروزی انقلاب، پرتلاش‌تر و خستگی‌ناپذیرتر به فعالیت شبانه‌روزی می‌پردازد.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، همچنان پرچمدار جوانان انقلابی ملایر به شمار می‌رود. او پس از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۵۸، برای خدمت به مردم مسلمان و انقلابی، به همدان می‌رود و در آن شهر به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در می‌آید، چرا که در ملایر هنوز سپاه تشکیل نشده بود.
حیدری در سال ۱۳۵۹، به همت چند تن از دوستان انقلابی‌اش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملایر را تشکیل می‌دهد و نیروهای انقلابی و متعهد شهر ملایر را جذب سپاه می‌نماید. او در سپاه ملایر، قاطعانه به مبارزه علیه عوامل ساواک می‌پردازد و تعدادی از آنان را دستگیر و به مجازات می‌رساند. قاطعیت انقلابی رسول، در دل عوامل ضد انقلاب و عناصر فساد رعب و وحشت زیادی می‌اندازد.
به دنبال غائله کردستان و تحرکات گروهکهای ضد انقلاب، رسول با چند تن از دوستان خود داوطلبانه به سوی کردستان می‌شتابد و در شهر پاوه به مبارزه علیه ضد انقلاب مشغول می‌شود. او و همرزمانش در سال ۱۳۵۸ در “سریش آباد” کردستان پایمردی کرده و از تخریب آن توسط ضد انقلاب جلوگیری می‌کنند. وی در آزادسازی باینگان” حماسه می‌آفریند.
رسول در ملایر و همدان، به دلیل فعالیتهای انقلابی و تهدید عناصر فساد و ضد انقلابی، تهدید جانی قرار می‌گیرد، ولی بدون اعتنا به این تهدیدها به فعالیتش ادامه می‌دهد. حیدری، پس از شروع جنگ تحمیلی، برای دفاع از آرمانهای انقلاب راهی جبهه‌های نبرد علیه دشمن بعثی می‌شود. بارها در عملیاتهای مختلف شرکت جسته و چند بار نیز مجروح می‌شود.
در یکی از مرخصی‌هایی که در سال ۱۳۶۰ به شهر می‌آید، با دختری پارسا و با ایمان ازدواج می‌کند و پس از ازدواج دوباره به همدان می‌رود.
رسول مدتی در جبهه گیلانغرب و سرپل‌ذهاب با نیروهای متجاوز عراقی می‌جنگد. در این محور، چندین طرح عملیاتی را برای ضربه زدن به دشمن ترسیم می‌کند و خود نیز در این عملیاتهای تهاجمی فعالانه شرکت می‌جوید.
رسول در سال ۱۳۶۳ با درایت، هوشمندی و ابتکار عمل، در منطقه شمال غرب، یک رشته اقدامهای بازدارنده را در مقابل دشمن ترتیب می‌دهد و بدین ترتیب، دشمن را از دست یافتن به اهداف خود باز می‌دارد. او سالها در منطقه کردستان عراق، به شناسایی و مبارزه علیه نیروهای عراقی می‌پردازد و با وجود کمبود امکانات، تجهیزات و وسایل، خم به ابرو نمی‌آورد و با مشکلات دست و پنجه نرم می‌کند. حیدری یک بار در کردستان عراق از ناحیه کمر سخت مجروح می‌شود، از آن جا که وسایل جراحی گیر نمی‌آید، او با صبر و تحمل بالا، تن به عمل جراحی بدون بی‌هوشی می‌دهد. او در طول هشت سال دفاع مقدس، حدود ۶۵ ماه در جبهه‌های جنوب، بویژه غرب به خدمت خالصانه می‌پردازد که عمدتا در کردستان عراق به فعالیت شناسایی اقدام می‌کند. او در شمال عراق تا عمق خاک عراق نفوذ می‌کند و گاهی در شناسایی‌ها تا مرز سوریه به پیش می‌رود. جنگ تحمیلی که تمام می‌شود، رسول برای تکمیل تحصیلاتش وارد دانشگاه امام حسین (ع) شده و در رشته علوم سیاسی به تحصیل می‌پردازد. سال آخر تحصیل بود که تجاوز صربهای نژادپرست به مسلمانان تازه استقلال یافته بوسنی و هرزگوین آغاز می‌شود. در این اثنا رسول به عنوان دیپلمات جمهوری اسلامی به بوسنی ماموریت می‌یابد و در شهر “ویسوکو” از بوسنیای مرکزی، مشغول خدمت می‌گردد.
رسول با انبوهی از تجربیات انقلابی و رزمی خود، در بوسنی منشا خدمات ارزشمندی برای مردم بی‌پناه، بویژه قشر جوان و مشتاق این کشور می‌شود. او با منش، کردار و اخلاق خود، فرهنگ دینی را در میان مردم بوسنی منتشر می‌سازد. “عمرویچ”، روحانی شهر ویسوکو می‌گوید: “رسول را عالمی بسیار ساده و مومن یافتم. او همواره به خدا توکل داشت. مردم بوسنی او را یاوری صدیق برای خود می‌شناسند. رسول نیز به مردم ویسوکو عشق ورزید و با آنان با علاقه و مهربانی رفتار می‌کرد. آقای “چنگیج”، عضو شورای “اس. دی.آ” و موسس یگان “اوتیکالیگا” می‌گوید: “بیش از هشت ماه بود که او را می‌شناختم. او نماینده واقعی مردم و دولت جمهوری اسلامی‌ایران بود. از هیچ کمکی به ما رو گردان نبود و از بهترین دوستان و حامیان مردم بوسنی به شمار می‌رفت.” رسول، با علاقه و استعدادی که داشت، زبان مردم بوسنی را برای ارتباط صمیمی‌تر فرا می‌گیرد و در روزهای آخر بی‌واسطه با آنان رابطه برقرار می‌کند. “ابراهیم آوویچ”، مهندس مکانیک درباره رسول می‌گوید: “رسول خیلی ساده و پرتحرک، در عین حال شوخ طبع بود. او با همین ویژگی‌ها توانست در قلب ما نفوذ کند. من شهید رسول را یکی از سربازان واقعی امام خمینی (قدس سره) یافتم که برای ادای تکلیف دینی خود، حرکت می‌کرد.”
او از همان دوران نوجوانی با نماز و نیایش مانوس بود و با علاقه و شور نماز می‌خواند. به نماز اول وقت اهتمام می‌ورزید. یکی از دوستانش می‌گوید: “یک بار با اتوبوس به همدان می‌رفتیم وقت نماز که شد، رسول با اصرار از راننده خواست که ماشین را نگه دارد. راننده ماشین را نگه داشت. رسول رفت وضو گرفت و وسط بیابان به نماز ایستاد. همه مسافران با تحسین و تقدیر به او نگاه می‌کردند.”
او همیشه به فکر محرومان بود. وقتی که جنگ تمام شد، حس کرد که از قافله عشاق عقب مانده است. همیشه دلتنگ شهادت بود. برادرش می‌گوید: “یک شب به اتاق رسول رفتم، دیدم زانوهایش را بغل کرده و گریه می‌کند. علت را پرسیدم، گفت: “جنگ تمام شد و پله‌های بهشت را از مرزهای ایران برداشتند دوستان همه رفتند و من ماندم”. او از مشکل و سختی کار، هراسی به دل راه نمی‌داد و به استقبال کارهای دشوار می‌رفت. کارها را با معیار تقرب به خدا و خشنودی خدا محک می‌زد.
به صله‌رحم اهمیت می‌داد. اهل صرفه‌جویی و قناعت بود. زندگی ساده و عاری از تجمل داشت. در تصمیم‌گیری‌ها قاطعانه عمل می‌کرد. عاشق ائمه اطهار(ع) و ارادتمند صادق آن بزرگواران بود. به حضرت امام (قدس سره) عشق می‌ورزید.
شهید رسولی پس از عمری مجاهدت و تلاش در راه حق، روز عید غدیر سال ۱۳۷۱ در کشور “بوسنی و هرزگوین”، در حال عبور از جاده‌ای، به کمین صربها افتاد و به فیض عظمای شهادت نایل آمد و سرانجام پس از مدتها دلتنگی برای شهادت، به بزرگترین آرزوی زندگی خود رسید. او از قلب اروپای کفر کیش، پلی به بلندی ابدیت به بهشت زد و از آن طریق، به جرگه عشاق ملحق شد. مادرش می‌گوید که چند ساعت پیش از شهادتش، از بوسنی تلفنی تماس گرفت و با حالتی روحانی، با همه خداحافظی کرد و من با قلب مادرانه حس کردم که این آخرین خداحافظی اوست.