حفظ انسجام گردان بود حاج مرتضی هم اومده بود البته با ماشین آمبولانس البته ماشین که چه عرض کنم باید چند نفری کمک می کردیم روشن بشه

یه روز صبح بعد نماز قرار بود رزمایشی شروع کنیم و باید آمبولانس هم اونجا می شد ماشین رو به زور حاج مرتضی آورده بود به منطقه شیر افکن خلاصه چون ماشین روشن نمیشد حاجی اونو می برد به یه بلندی که شیب بود که به کسی مزاحم نباشه برا هول دادنش .چون صبح زود بود و هوا سرد ماشین رو خلاص کرد که بیاد روشن شه ولی به علت سردی هوا ماشین روشن نشد کلی خندیدیم آخه حاجی خیلی خوش خنده بود حاجی گفت برو چند نفر بیار هولش بدیم بچه ها که اومدن یه گودال بود اون نزدیکی گفتیم حاجی اونجا شیبش خوبه اونجا ببریم خلاصه ماشین رو بردیم دم گودال حاجی سوار شد ما هم هول دادیم ماشین به سرعت به پایین گودی داشت می رفت حاجی هر کاری کرد ماشین روشن نشد کارمون شد دوتا حالا ماشن رفت اون پایین گیر کرد تا حاجی اومد پایین دیدیم داره چه جور میخنده ما رو خنده دیگه امون نداد حدود ده دقیقه فقط حاجی تعریف می کرد و می خندیدیم که ماشین چه جور داشت پایین می رفت حاجی بمب روحیه بود و با خنده دل بچه ها رو شاد میکرد.