ابراهیم، در سال ۱۳۳۷ در روستای “شاهجرین” از توابع همدان در خانوادهای مومن و پارسا زاده شد. پدر و مادرش به خاطر تربیت دینی، او را پیش از مدرسه، به مکتب فرستادند تا قرآن و علوم دینی را فرا بگیرد و همزمان، امتحان اول و دوم دبستان را داد و به کلاس سوم راه یافت و طی چهار سال تحصیل، تا دوم راهنمایی را با موفقیت ادامه تحصیل داد، ولی به دلیل مشکلات مالی، از ادامه تحصیل بازماند و پس از آن برای کار به تهران رفت و در کارگاه خیاطی مشغول به کار شد. او به خاطر برخورداری از روحیه مذهبی، با شروع انقلاب، به ندای امام (ره) لبیک گفت و وارد فعالیتهای انقلابی گردید. ابراهیم به شعارنویسی بر در و دیوار و پخش اعلامیه میپردازد و چندین بار هم نزدیک بود از سوی ساواک دستگیر شود. وی همچنین در نماز پرشکوه عید فطر سال ۱۳۵۷، که در تپههای قیطریقه برگزار شده بود، شرکت کرد و ضمنا در روز “جمعه سیاه” در میدان لاله حضور مییابد و با لباسهای خونین به خاطر حمل زخمی و شهید به خانه بر میگردد. ابراهیم، برای اینکه به رژیم شاه خدمت نکند به سربازی نرفت ولی پس از پیروزی انقلاب اسلامی وی بنا به دستور حضرتامام (ره) به سربازی اعزام میشود و مدت هفت ماه در شیراز در تیپ ۵۵ به خدمت سربازی مشغولمیشود. وی در سال ۱۳۵۹ به عضویت رسمی سپاه در شهر همدان درمیآید. به دنبال شروع جنگ تحمیلی در شهریور ماه ۱۳۵۹، ابراهیم از طریق سپاه همدان به جبهه “سرپلذهاب” اعزام میشود و حدود یکماه در آنجا میجنگد. پس از آن، به همدان باز میگردد. تا اینکه پس از چهار ماه دوباره به جبهه سرپل ذهاب میرود و مدت ۳۵ روز میجنگد. وی پس از یک سال خدمت در سپاه پاسداران همدان، به علت مشکلات مختلف، به سپاه تهران منتقل شده و در پادگان “ولیعصر” به فعالیت خود ادامه میدهد. پس از مدتی از سوی پادگان داوطلبانه راهی جبهههای کردستان شده و در محور مریوان به مقابله با دشمن میپردازد. روز سوم شعبان مصادف با تولد امام حسین (ع) بود که ابراهیم همراه دیگر همرزمان مرز مریوان به ارتفاع “قوچ سلطان” حمله بردند و آنرا از دست دشمن خارج ساختند که در طی آن ابراهیم از ناحیه مچ پا زخمی شد و به بیمارستان طالقانی تهران انتقال داده شد. وی پس از بهبودی، برای حفاظت از بیت امام (ره) به آنجا منتقل شد. پس از آن دوباره از پادگان ولیعصر (عج) راهی جبهه میشود و با پایمردی در هر سه مرحله عملیات، ایثار و حماسه میآفریند که سرانجام از ناحیه کتف چپ بر اثر اصابت گلوله، زخمی میشود و به بیمارستان انتقال مییابد.
وی پس از بهبودی به زیارت امام رضا (ع) میرود و پس از آن به پادگان بازمیگردد. اینبار از سوی پادگان، همراه گروه اعزامی به لبنان، به این کشور اعزام میشود. ابراهیم و دیگر همرزمانش به دنبال فرمایشات امام (ره)، مبنی بر اینکه “راه قدس از کربلا میگذرد” به میهن اسلامی بازگشته و به جبهه جنگ علیه رژیم بعثی میشتابد و به عنوان فرمانده گردان برگزیده میشود. ابراهیم در تپه “کله قندی” به عنوان فرمانده گردان حماسهها میآفریند که در طی آن مقدار زیادی از نیروهای عراقی به هلاکت میرسند. ولی از آنجا که ماموریتش پایان پذیرفته بود، گلوله تفنگ ۱۰۶ آخرین ماموریت او را با صفیر رازناک خود به پشت میرساند و معصومیت او را با سرخی خویش، به اهل زمین و آسمان نشان میدهد.
